تبیین نظریه واقعیت درمانی ویلیام گلاسر
چکیده
نظریه گلاسر یک نظریة پرورشی - آموزشی (پیشگیری) و درمانی است. لذا، سه کارآیی دارد، خانه، مدرسه، مراکز درمانی . تأکید نظریه گلاسر این است که میخواهد افراد را از کنترلهای بیرونی رها کند وبه کنترل درونی برساند. در واقع همان مفهومی که در نظریه یادگیری اجتماعی مبنی بر ارتباط میان رفتار و پیامدهایش مورد نظر گلاسر نیز میباشد. بنابراین، نظریه افرادی که ارتباط میان رفتار و پیامدهای آن را میفهمند از کنترل درونی برخوردارند در واقع این افراد باور دارند که میتوانند بر محیط خود تأثیر بگذارند .
مقولة کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت توفیق میگردد و در محیط مدرسه سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و توجه به تکالیف میشود .
مقدمه
گلاسر در عصر بحران اجتماعی و از خود بیگانگی در آمریکا به این نکته پی برد که اساس تمام مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین آنهاست. افرادی که خود را گم کردهاند و سرگردان به هر تخته پارهای چنگ میزنند تا چند صباحی زنده بمانند. اما باید به ساحل واقعی نجات رسید . گلاسر به این نتیجه رسیده است که انسانها بر خلاف دیدگاههای سنتی درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند . انسانها انتخاب میکنند ، تصمیم میگیرند، تغییر میدهند، خودشان را بررسی میکنند .
گلاسر همچنین پی برد که چون با انسان طرف است، برای اجرای فنهای درمانی به یک چیز دیگر هم احتیاج هست و آن رابطه است و دیگر یک درمانگر سرد و بیعاطفهی متخصصِ مصلحت اندیش نمیتواند موفق باشد. نقش مهم رابطه درمانی برای او یک فرض جدی در درمان لحاظ شد .
علاوه بر رابطه درمانی، نگاه گلاسر در آسیبشناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در رفتار نیست نگاه او به فرد این است که وی از تواناییهای خود به درستی استفاده نمیکند تا به خودشکوفایی و کمال برسد . گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسانگرایی وجود دارد با عقل و استدلال نیز همراه میکند اما همچنان فقدان «عبرت از گذشته» در نظریة وی وجود دارد . زیرا انسانها فکر میکنند، احساس میکنند، تجربه میکنند، از گذشته عبرت میگیرند و برای آینده آرزوهایی دارند .
پیش سازمان دهنده
- بهطور کلی انسانها دارای 4 نوع رشد هستند :
1. رشد زیستی ، 2. رشد روانی (رشد شناختی ، رشد عاطفی – هیجانی) ، 3. رشد اجتماعی، 4. رشد اخلاقی .
گلاسر وجود انسان را شامل دو بخش روان و جسم درنظر گرفته است و گلاسر نظریهاش را براساس رشد روانی تبیین کرده است، اما به رشد شناختی، عاطفی – هیجانی، عقلانی، اجتماعی و اخلاقی نیز تاحدودی پرداخته است و این رشدها را از رشد روانی جدا درنظرنگرفته است. وی میگوید: «رفتار سبب بروز این رشدها میشود ». او همچنین اعتقاد دارد که همانطور که از لحاظ رشد زیستی انسانها به غذا احتیاج دارند، برای رشد روانی نیز به یک یاری دهنده و یا یک راهنما نیاز هست.او عنوان میکند 2 نیاز اساسی روان انسان:
1. نیاز به عشق و دوستی دوسویه و ارتباط است.
2. نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران و کسب هویت منحصر بفرد و احترام است.
وی برای برآورده شدن این دو نیاز به رشد :
1. روانی- عاطفی، 2. روانی- رفتاری ، 3. روانی- اجتماعی 4. روانی- اخلاقی، 5. روانی-شناختی، 6. روانی- عقلانی ، تأکید نموده است.
2. گفته میشود انسانها در جوامع گوناگون صرفنظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازهای اساسیشان یکی است ولی توانایی برآوردن این نیازها متفاوت است. در همین رابطه بسیاری از افراد هستند که نیازهای روانیشان برآورده نمیشود و به رضایت خاطر دست نمییابند، در واقع از اینکه دوست داشته باشند و دوستشان بدارند ناتوان هستند. پس اینگونه افراد به رواندرمانی احتیاج دارند؛ تا راه برآوردن نیازهایشان را یاد بگیرند.
موارد کاربرد نظریه واقعیت درمانی:
- در این نظریه گفته میشود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند (منهای بیماریهای عضوی) از کمبود نیازهای روانیشان رنج میبرند. مثلاً:
1. زنی گه دچار سردردهای میگرنی است،
2. مردی که ادعا میکند حضرت مسیح است،
3. . پسربچهای که در کانون بازپروری است،
4. کسی از پرواز میترسد،
5. رانندهای که با سرعت میرود،
6. فردی که از زخم معده در رنج است،
7. ترس از آسانسور، هوایی، بلندی و . . .
8. افرادی که قانونشکنی میکنند،
9. افرادی که الکل مصرف میکنند ، یا خودکشی میکنند.
- این نظریه میگوید:
انسان مسئول همة اعمال خودش است. و میگوید:
« تمام بدبختیها، رنجها، بسیاری از بیماریها، شکستها و . . . ، به خود انسان بر میگردد و حاصل بیمسئولیتی خود انسان است. انسانها باید رفتارشان را ارزیابی کنند، ببینند درست است یا نادرست، حق است یا ناحق ، تا به این وسیله به رفتار اجتماعی خودشان رنگ و بوی اخلاقی بدهند».
- در این نظریه گفته میشود که همة فعالیتهای افراد برای ارضای این نیاز میباشد، اگر موفق شوند، به نقطه اوج و خودشکوفایی که همان پذیرش مسئولیت شخصی سلامت خود، میباشد خواهند رسید که نتیجة آن اتکا به حمایت درونی خود است. و اگر موفق نشوند هم خود رنج میبرند و هم باعث رنج و ناراحتی دیگران میشوند.
1- تاریخچه:
ویلیام گلاسر در سال 1925 در اوهایو متولد شد . در 19 سالگی مهندس شیمی ، 23 سالگی یک روانشناس بالینی و 28 سالگی یک پزشک شد و پس از آن روانپزشک گردید. عمدة کار او درمان جوانان بزهکار بود (مدرسه ونتورا ) و در آخر به آموزش و پرورش روی آورد و به موازات آن به آموزش مربیان پرداخته است.
وی میگوید: اصل در واقعیت درمانی ایجاد پیوند ، تقبیح مسئولیت گریزی و بازآموزی است و لذا فرمول ثابتی برای کاربری در مورد فرد بیمار به هنگام درمان وجود ندارد چگونگی انجام واقعیت درمانی بستگی به میزان مسئولیتگریزی بیمار وشخصیت او دارد.
هرچند هیچ دو موردی همانند هم نیستند ، هنگامی که درمان موفقیتآمیز باشد انسان به آسانی میتواند مشاهده کند این اصول چگونه با روند درمان بهخوبی در هم بافتهاند.
به نظر گلاسر، شکست در امر درمان به این امر بر میگردد که به درستی آن اصول اساسی توسط درمانگر به کارگرفته نشده است، گلاسر میگوید: در آخرین سال تحصیل از درمانهای سنتی ناراضی شده بودم و در جستجوی راه بهتری برای درمان افراد به جز رواندرمانی سنتی بودم.
2- رشد زیستی – روانی ؛ ویلیام گلاسر
پارادایم: کردار شناسی
رویکرد: رفتار گرایی یا (واقعیت درمانی)
گلاسر از لحاظ روانی به مانند اریکسون قایل به این است که یک تعامل دوسویه بین کودک و مادر برقرار میشود که این تعامل جهان اطراف را برای کودک با ثبات و قابل اعتماد میکند، که اگر این ثبات بوجود نیاید حس عدم اعتماد در کودک بوجود میآید که در نهایت موجب پدیدآمدن اضطراب جدایی خواهد شد، که نتیجة آن در بزرگسالی اختلال در رفتار و شخصیت فرد خواهد بود.
همچنین گلاسر از لحاظ زیستی به مانند جان بالبی قایل به این است که جانداران با مجموعهای از الگوهای عملی ثابت به دنیا میآیند که این رفتار در صورت وجود محرک محیطی مناسب که به آن (رها کننده میگویند) بروز میکند و این بروز فقط در یک فاصله زمانی محدودی در دوران رشد اتفاق میافتاد که به آن دورة حساس یا بحرانی میگویند. این رفتارها از لحاظ انطباقپذیری ارزش دارند و به نظر گلاسر اگر این انطباق روانی صورت نگیرد افراد در رنج خواهند بود؛ که مهمترین رفتار انطباق جویانة روانی سیستم پیوندجویی است، پیوند جویی یک سیستم تنظیم کننده است و در درون فرد قرار دارد این سیستم به فرد امنیت روانی میدهد و موجب برقراری ارتباط با فرد تکیهگاه میشود. فرد تکیهگاه حتی وقتی حضور ندارد باز هم هست و موجب حیات روانی میشود.
به اعتقاد گلاسر ما دو میراث داریم:
1. میراث زیستی
2. فرهنگ جامعه
گلاسر اعتقاد دارد احساس ارزشمندی بیشتر در مدرسه که حالت جامعهپذیری دارد اتفاق میافتد تا در خانه برای همین سن 10-5 سالگی سن حساس درنظر گرفته است.
ضمن آنکه گلاسر معتقد است که قبل از اتفاق تجربیات تلخ بهتر است تعلیم و تربیت را انجام داد چون زمان و انرژی بیشتری صرف خواهد شد که ابتدا آنها پاک شود و بعد آموزش (بازآموزی) صورت گیرد. گلاسر شدیداً به پیشگیری از طریق آموزش مسئولیتپذیری اعتقاد دارد و میگوید ما نباید بگذاریم فرد تجربه هویت شکست را پیدا کند.
1. مراتب برآوردن شدن یا برآورده نشدن نیازهای اساسی از نظر گلاسر عبارتند از: عدم ایجاد ارتباط عاطفی دو سویه ایجاد ارتباط عاطفی دوسویه
وقتی این رشدها اتفاق نمیافتد
وقتی این رشدها اتفاق میافتد
فرد واقعیتها را نمیشناسد و رفتارهای
آموزش رفتارهای درست و اخلاقی